کد مطلب:231530 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:209

از سوره ی کهف
81- یونس و هشام بن ابراهیم در مورد عالمی كه با حضرت موسی علیه السلام رفیق شد اختلاف كردند، و گفتند:

آیا كسی می تواند با موسی كه در زمان خود حجت خداوند بود برابری كند و یا از وی داناتر باشد؟

آنها در این باره برای حضرت رضا (ع) نوشتند و حقیقت موضوع را از آن جناب خواستند.

امام علیه السلام در جواب آنها نوشت: موسی علیه السلام در یكی از جزیره ها نزد آن عالم رسید و او را در حال نشسته مشاهده كرد، و سلام نمود، آن عالم جواب سلام را نداد زیرا در آن جزیره سلام معمول نبود، سپس گفت شما از كجا آمده ای و كیستی؟

موسی گفت من موسی بن عمران هستم، گفت تو همان موسی هستی كه خداوند با او سخن گفت.

فرمود آری من همان هستم.

گفت حاجت شما چیست؟ گفت آمده ام تا از علوم شما استفاده برم و راه رستگاری را دریابم.

گفت من كارهائی دارم كه تو طاقت آنها را نداری، هم چنان كه تو كارهائی انجام می دهی كه من طاقت آنها را ندارم، سپس آن عالم از مصائب آل محمد علیهم السلام



[ صفحه 527]



و گرفتاری هائی كه برای آنها پیش خواهد آمد سخن گفت، و هر دو از شدت مصائب گریه كردند، و بعد از فضائل آل محمد علیهم السلام گفتگو كرد، تا آنجائی كه موسی گفت:

كاش من از آل محمد بودم، سپس از مبعث حضرت رسول صلی الله علیه و آله و زحماتی كه از قومش متحمل شد و از افرادی كه پیرامون آن حضرت بودند به تفصیل سخن گفت و حتی نام آن سه نفر را هم بر زبان جاری كرد.

موسی علیه السلام گفت اجازه می دهید با شما همراهی كنم تا از علوم و فضائل شما استفاده كنم؟

خضر گفت تو قدرت نداری در برابر كارهای من صبر كنی، و چه طور می توانی از آن چه خبر نداری صبر داشته باشی.

موسی گفت: اجازه دهید با شما همراهی كنم انشاءالله صبر خواهم كرد، و نافرمانی شما را نخواهم نمود.

خضر گفت اگر با من بیائی از كارهائی كه انجام می دهم سئوال نكن، و بر من اعتراضی نداشته باش تا من شما را از عاقبت كار مطلع كنم.

موسی گفت مانعی ندارد، آن سه نفر به طرف ساحل حركت كردند، هنگامی كه به ساحل رسیدند یك كشتی آماده ی حركت بود، یكی از كشتی رانان گفت این سه نفر را با خود می بریم زیرا اینها مردان شایسته ای می باشند.

آن ها را سوار كشتی كردند و كشتی به حركت خود ادامه داد، پس از اینكه كشتی در وسط دریا قرار گرفت. خضر از جای خود حركت كرد و به گوشه كشتی رفت و آن را سوراخ كرد و مقداری پارچه و گل آن جا فرونمود.



[ صفحه 528]



در این هنگام موسی (ع) خشمگین شد و گفت كشتی را سوراخ كردی تا مسافران غرق شوند، این كار عجیب و زشتی بود كه انجام دادی؟!

خضر علیه السلام گفت آیا من به شما نگفتم قدرت نداری در برابر كارهای من صبر پیشه كنی و به افعال من اعتراض نداشته باشی.

موسی گفت من سفارش شما را فراموش كردم، و اینك در برابر این امر مشكل بر من سخت گیری نكن.

آن ها از كشتی پیاده شدند، در این هنگام چشم خضر علیه السلام به جوانی كه در آن حدود بین كودكان بازی می كرد افتاد، آن كودك بسیار زیبا بود و چهره اش مانند ماه تابان می درخشید، و در گوشهایش دو گوشواره بود.

خضر آن كودك را موردنظر قرار داد، و سپس او را كشت، در این هنگام موسی خضر را گرفت و بر زمین كوبید و گفت آیا بدون جهت، نفس پاكی را می كشی و بسیار كار زشتی بجای آوردی.

خضر گفت: مگر نگفتم تو قدرت نداری در برابر كارهای من صبر كنی.

موسی گفت: اگر بعد از این از كارهائی كه انجام می دهی جستجو كنم رفاقت خود را با من قطع كن و دیگر عذری برای من نخواهد بود.

آنها از آن محل گذشتند و به دهكده ای رسیدند كه آن را «ناصریه» می گفتند، شب هنگام بود كه موسی و خضر وارد این قریه شدند و از اهل قریه خواستند شب آنها را جای دهند.

اهالی قریه به آنها جا ندادند و از پذیرائی خودداری كردند، در این هنگام خضر متوجه شد كه یكی از دیوارهای قریه كج شده و مشرف بر خرابی است، خضر



[ صفحه 529]



دست خود را روی دیوار گذاشت و گفت: برخیز این دیوار را راست كنیم.

موسی گفت: باید اهل قریه ما را طعام و غذا بدهند سپس ما این دیوار را اصلاح كنیم.

خضر گفت: از این جا دیگر رفاقت و مصاحبت ما قطع شد و اینك سر كارهای خود را بر تو روشن می كنم.

اما موضوع كشتی از این قرار بود كه آن متعلق به گروهی از مساكین بود، كه بوسیله آن ارتزاق می كردند، و چون یكی از پادشاهان در نظر داشت آن را غصب كند من آن را معیوب كردم تا از دستبرد آن پادشاه مصون باشد، و آنان می توانند با همان كشتی معیوب امرار معاش كنند.

اما آن كودك را كه دیدی كشتم، پدر و مادر او از اهل ایمان هستند، و من در چهره آن كودك علامت كفر دیدم و دانستم كه آن كودك پس از اینكه بزرگ شد پدر و مادر خود را به كفر می كشاند، از این رو آن را كشتم و خداوند به جای آن كودك فرزند مؤمن و مهربانی به آنها خواهد داد، و خداوند به جای آن پسر یك دختری به آنها می دهد كه از آن هفتاد پیغمبر متولد خواهد شد.

اما دیواری كه من آن را راست كردم و از خرابی و انهدام آن جلوگیری نمودم متعلق به دو كودك یتیم بود كه در آن شهر زندگی می كردند، در زیر آن دیوار گنجی است كه به آن دو كودك تعلق دارد، پدر كودكان مرد صالحی بود و آن گنج را برای فرزندانش ذخیره كرده بود، و ما با راست كردن دیوار گنج را از دست برد حفظ كردیم و كودكان پس از اینكه بزرگ شدند از گنج استفاده خواهند كرد.

این بود سر كارهائی كه من كردم و تو نتوانستی صبر كنی.



[ صفحه 530]



82- علی بن اسباط از حضرت رضا علیه السلام روایت كرده كه آن جناب در تفسیر «و كان تحته كنز لهما» فرمود: آن گنج لوحی از طلا بود كه در آن نوشته شده بود.

بسم الله الرحمن الرحیم محمد رسول خداست، تعجب دارم از كسی كه یقین به مرگ دارد چگونه خوشحال می گردد، و تعجب دارم از كسی كه به قضاء و قدر معتقد است چگونه محزون می شود، تعجب دارم از كسی كه دنیا و تغییرات آن را مشاهده می كند چگونه به آن دلبستگی پیدا می نماید.

سزاوار است كسی كه با عقل و خرد خداوند را شناخته، او را در قضاء و قدرش متهم نكند، و او را در روزی دادن بی توجه تصور نكند.

83- ابن شهرآشوب از حضرت رضا علیه السلام روایت كرده كه در تفسیر آیه شریفه «لینذر بأسا شدیدا من لدنه».

فرمود: بأس شدید علی بن ابی طالب است كه با حضرت رسول صلی الله علیه و آله با دشمنانش جهاد می كرد.